نمیدونم بگم از برکت این قطعی نت یا چی،ولی این چند روزه چراغ یه وبلاگایی روشن شد و کسایی پست گذاشتن که ساااااال ها بود خاموش بودن.با تموم ناراحتیام از این بابت خوشحالم:)
یعنی قشنگ اهالی وبلاگستان،مثل مور و ملخ بی صدا و با صدا خزیدن تو وبلاگای خاک گرفتشون.یکی هم خودم.بعد من کلی از پست هام رو پاک یا آرشیو کردم،ولی جالبیش یا بدتر قسمت ناراحت کننده اینه که سال ۹۷ کلا نبودم.درسته سال خوبی نبود برام ولی از روزای بدشم هیچی توی آرشیوم ندارم حتی غرغر.ولی خوشحالم که تموم شد.از اول ۹۸ هم دوتا پست داشتم که یکیشو پاک کردم یکیشو آرشیو.آدم یاد قدیما میافته که فقط وبلاگ بود و اسمس،چیکار کردن با ما این تلگرام و اینستاگرام واقعا.با تموم خوبیاشون درمورد من اینطور بود که ذهنمو شلوغ کردن خیلی وقتا.به هر حال.خوبه که توی این سکوت و بیخبری از دنیا که فقط طنین صدای خودمون میپیچه اینجا هنوز بازه و میشه چهارتا وبلاگ خوند و دل گرم شد که تو این جزیره تنها نیستیم حداقل.
زهر بودم امشب...آگاهانه آگاهانه...مار بودم...خزیدم...نیش زدم...درد پاشیدم...حال گرفتم...تلخ بودم،تلخ بودم تلخ بودم...آخ از وقتایی که عصبانیم...کاش سلام میکردم بهش...جدی...کاش زود قضاوت نمی کردم...کاش دلشُ نمی شکوندم...در هر صورت...غم دار شد دل خودمم...اومدم نشستم قلپ قلپ قهوه ی تلخ و بدمزمو خوردم...ابی گوش کردم...حتی دو سه تا گوله اشک چکید از چشمم...ولی بدجنس شده بودم امشب...تو دلم هی گفتم دلم نسوزه براش...این به اون درِ فلان کارش...بدجنسیمو نشستم هی واسه خودم توجیه کردم...هی از سر شب نشستم واسه خودم آسمون ریسمون بافتم...یکم از عذاب وجدانِ کم شه...چمیدونم...اینم می گذره.
+پروردگـارا...گاهی نگاهی :(
هزار آفتاب خندان در خَرامِ توست
هزار ستارهی گریان در تمنای منعشق را ای کاش زبان سخن بود...